مسکن و کارگران!
گزارشی از محلات فقیر نشین تهران
على طاهرى

یکی از مشقات عمده ای که امروز گریبان طبقه کارگر و قشر ندار و بیکار را گرفته مسئله مسکن است. ابعاد این مسئله تا جایی است که اکثريت مردم با درآمد کنونی و بدون کار اضافى توان پرداخت اجاره خانه را ندارند. دولت جنایتکار احمدی نژاد برای سرپوش گذاشتن روى اين معضل اجتماعى "کمیته بحران" تشکیل داد و برسر دادن وام بلاعوض به محرومان جنجال راه انداخت. نتيجه فقط اينبود که صف های طویل ثبت نام شکل گرفت! اما اين رذالت جمهوری اسلامی است که مانند 30 سال گذشته مشکل را فقط روی منبر "حل" می کند! آمار کارتون خوابها در تهران بزرگ اشکال وحشتناکی گرفته که بعضا از آن به عنوان "فساد انسانی" یاد میکنند. اما تصویر واقعى را بايد از دهان خود مردم شنيد. آن سوی ناسيوناليسم  اتمی و چماق چرخانی تبلیغاتی در میادین اروپا و بمبگذاری در بیروت و تل آویو و عراق، فقر کمر شکن طبقه کارگر و زندگی 7 نفر در اتاق های 12 متری است. به درون شهر تهران میرویم :
" چند وقت بود که قلکی درست کرده بودم و هر پول خردی به دستم می رسید می ریختم توش برای خرج های دوا درمان که البته نوبتی باشه یعنی یک بار من یک بار شوهرم و یک بار دخترم. ده هزار تومان جمع کردم که پول برق اومد و دادم به صاحب خانه ."
"اولین بار بود که پا به جایی به نام حلبی آباد گذاشته بود. واقعا حلبی آباد با پیت های روغن و سایر چیزها ساخته شده بود. داخل پیت ها را با گل و سنگ پر کرده و کنار هم چیده بودند.  سقف کوچه و لانه ها همگی با انواع و اقسام نایلون و حلب و هر چه که می توانست کمی از باد و باران در امان نگاهشان دارد پوشیده بود. فرق کف اتاق ها با آن کوچه های تنگ و خیس و ناصاف فقط زیراندازی بود که به کف زمین چسبیده بود. بلندی دیوار خانه ها و کوچه ها باندازه قد یک آدم متوسط بود ... "(
گوشه اى از گزارش یک معلم کمونیست به نام زهرا که در سال 58 از حلبی آباد تهیه کرده بود و بعد ها به همین جرم دستگیر و اعدام شد. یادش گرامی باد!
زن لاغر و جوان با دختربچه کوچکی لای درب حیاطی ایستاده و این طور از محل زندگی اش تعریف می کند: این جا در واقع مغازه بود ولی صاحبخانه آن را تبدیل به یک اتاق کرده و اجاره داده است. مثل خیلی از صاحب خانه های دیگر. اجاره دادن همان یک اتاق خیلی بیشتر از مغازه ای برای او سود دارد. تنها دریچه ای که نور به اتاق بتاباند بالای دیوار جنوبی روی کوچه است. در گوشه ای یک ظرفشویی گذاشته شده که در واقع آشپزخانه است و کنارش توالت و دستشوئی است. برای این اتاق دو میلیون پول پیش و ماهانه صد هزار تومان اجاره پرداخت می کنن.  
زن جوان دیگری با دختر دو ساله اش گوشه ای نشسته است. 21 سال دارد. با لهجه آذری می گوید: قبلا اتاقی گرفته بودیم توی یک حیاط که ده تا پله می خورد. خود صاحب خانه هم ده تا بچه داشت که نمی دانست چطور شکمشان را سیر کند. نورگیر نداشت و اجازه هم نمی داد بچه ام توی حیاط بازی کند. برای همین بچه ام را صبح بر میداشتم می رفتم خونه یکی از آشنایان و شب می آمدم. مبادا که صاحبخانه ناراحت شود. تو همین رفت و آمدها بود که وقتی دخترم دو سالش بود زمین خورد و ردیف جلوی دندان هایش شکست و الان سه سال است که مدام درد دارد. هیچ جیز شیرینی نمی تواند بخورد و ما هم پولی نداریم که دندان هایش را معالجه کنیم. حسرت یک شیرینی به دلش مانده. شوهر من نقاش ساختمان است. نقاش ساختمانی هم مثل بنا و دیگران کارشان فصلی است. اگر کاری گیر بیاید روزی ده هزار تومان دارد. پاییز و زمستان هم که کار نیست. یعنی اگر فقط شش ماه سال را مدام کار داشته باشد، حتی روز های تعطیل، که میشود صد و هشتاد هزار تومان روز کار و درآمدش میشود یک میلیون و هشتصد هزار تومان. ما که فقط یک میلیون و دویست هزار تومان کرایه خانه می دهیم. حالا پول آب و برق و گاز هم بماند چون که این جا مغازه هم بود پول برق سه فاز برایمان می آید. در صورتی که ما فقط لامپ روشن می کنیم و یک یخچال. دیگر چه می ماند که بخوریم؟ هیچ کارگر نقاشی هم بیمه نیست. بنا براین دوا درمان جایی در زندگی ما ندارد. یک سال است که گوشت نخورده ایم. فکر می کنم دخترم مزه گوشت  یادش رفته باشد. در طول ماه شاید با هزاران جان کندن دو تا مرغ بگيریم که حداقل به این بچه برسد. خوراکمان اغلب لوبیا و سیب زمینی است که وقتی گوجه فرنگی ارزان بود با آن می پختیم. ماهی پنج دفعه هم برنج می خوریم که به اندازه همان کوپن ماست. سیصد تومان هم بیست تا نون می گیریم که مصرف سه روزمان است . اطراف تهران نیز نمی توانیم برویم. یعنی از این دور تر نمی توانیم باشیم چون هر جا که برویم تا تهران کرایه ماشین حداقل پنج هزار تومان در ماه می شود. خانواده هایمان هم مثل خودمان هستند وضع آنها از ما بد تراست .
همسایه آنها زن جوانی بود که از فرط لاغری نای حرف زدن ندارد می گوید: وضعیت ما هم بدتر از این هاست. ما در اتاقی زندگی می کنیم که همه جایش نم دارد. باور کنید از توالت بالا اغلب فاضلاب به سرمان می چکد. ما حتی نور هم نداریم تا لباس های بچه ام را خشک کنیم چه برسد به آفتاب. برای همین رطوبت زیاد بچه ام از چهار ماهگی عفونت ادرار گرفت و هر وقت میخواد دستشویی بره مدام داد می زند و گریه می کند. فقط تونستیم دو بار ببریمش دکتر. دفعه دوم دکتر سرم داد کشید که این بچه مثانه و کلیه اش را از دست میده! ولی دکتر نمی دونه ما پول آزمایش نداریم. آخه این کرایه خانه تمام رمق ما را گرفته دیگه چیزی نمی مونه صرف دوا و درمان کنیم. باور کنید شده هفته ای که فقط هزار تومان داشتیم یعنی حتی نمی توانستیم یک بربری بخریم و با چیزی بخوریم. شوهرم فقط بیست و هشت سال دارد. ولی چهار سال است که دستش درد می کند.  برای همین اگر یک هفته کار کند دو هفته استراحت بايد داشته باشد.  
هر کسی به ما می گوید بروید وام بگیرید. ولی آیا ما و امثال ما می توانیم از وام استفاده کنیم؟ اولا که برای گرفتن وام احتیاج به ضامن کارمند و یا کاسب معتبر است که ما نداریم و کسی هم حاضر نیست این کار را برای امثال ما بکند. و تازه اگه وام بگیریم از کجا بیاریم که قسطش را بدهیم؟ یعنی عملا کارگرانی مثل ما نمی توانند از هیچ وامی استفاده کنند. الان هم که وضع خراب شده دیگه مردم مثل سابق پول برای نقاشی خانه هایشان نمی دهند. بنا بر این وضعیت دامن گیر همه است. وقتی کار نباشد دیگه پس اندازی هم نیست. روز به روز ارزش پول ما هم که به عنوان پیش کرایه دادیم کم می شود و از طرفی اجاره ها همین طور بالاتر می رود و چون نمی توانیم کرایه ها را به موقع پرداخت کنیم، صاحب خانه هم از پول پیش بر می دارد و روزی می رسد که همه دو میلیون هم تمام میشود و این آینده سیاه و تاریک مثل آینه جلوی روی تمام مستاجران و به خصوص ما کارگران است .
این جا هم که خانه ها روی اصول ساخته نشده. وقتی آب ظرفشویی را باز می کنیم بلافاصله بوی چاه توی تمام اتاق می پیچد و شما فکر می کنید که زمستان ها که درها بسته است ما چطور زندگی می کنیم؟ بوی گند فاضلاب توی خانه ها راه می افتد. خواهرم با چهار تا بچه رفته نصیرآباد. شوهر اون هم نقاشه! خانه ای کرایه کرده اند که نه آب دارد نه برق، ولی مجبورند صد و پنجاه هزار تومان کرایه بدهند. او هم مریض است. ولی اصلا پولی ندارد که معالجه کند. در این نکبتی که زندگی می کنیم گاهی فکر می کنم شوهرهایمان کاری پیدا می کنند؟ آن ها که کار ندارند و از کار اخراج شده اند چه می کنند؟ شاید این حرف هایی را که می زنم شما باور نکنید ولی واقعیت دارد. یک باره بغض راه گلویش را می بندد و چشمانش پر از اشک می شود. با همان حال ادامه می دهد: من الان که حامله ام گاهی هوس یک نارنگی می کنم ولی نمی توانم بخرم. وقتی با بچه ام از جلوی میوه فروشی رد میشویم از من میوه می خواهد ولی ندارم که بخرم. با این سن کمش کم کم دارد می فهمد که نداری یعنی چه ! شیر نمی توانم بخرم گوشت نداریم و اصلا آینده آنقدر برایم سیاه است که دلم نمی خواهد زنده بمانم. باور نمی کنم این گرانی خانه ها دست بنگاه دار ها باشد. مقصر خود دولت است. دولت باید به فکر مردم باشد. او باید برای مردم خانه بسازد. خود دولت کاری می کند که بساز و بفروش ها دستشان باز باشد. دولت می تواند برای هر صنفی شهرک هایی بسازد. مثل ساختمان هایی که برای نظامی ها ساخته است. حداقل دولت می تواند ما را بیمه کند. ما مردم فقیر همگی مریض هستیم. پیر و جوان و بچه ندارد. وقتی مواد غذایی به بدنمان نمی رسد هنوز به دنیا نیامده مریضیم. اینها را باید به کی بگیم؟ یعنی خودشان نمی دانند؟ باور کنید که خوب هم می دانند منتها نمی خواهند کاری انجام بدهند. اگر توی شهرستان ها کار ایجاد کنند باور کنید که خیلی ها از تهران می روند. ولی اون جا هم کار نیست. مدرسه نیست. بهداشت نیست. بیمارستان نیست. الان تمام بچه های خواهر شوهرم که شهرستان هستند بی سوادند و به مدرسه نمی روند. آخه برای رفتن به مدرسه باید پولی داشت. با نداری و گشنگی که نمیشود درس خواند .
خیلی ها از وام مسکن صحبت می کنند مگه وام مسکن را میاورند در خانه؟ باید پول اضافی داشته باشی که به بانک بسپاری تا بتوانی وام بگیری. تازه وقتی وام بهت تعلق گرفت مگر می شود با آن خانه خرید؟ حتى یک اتاق؟ بقیه اش را از کجا بیاوریم؟ ما اصلا به این چیز ها فکر نمی کنیم چون متعلق به ما نیست. می گویند دولت سه میلیون تومان وام اجاره میدهد. در مقابل سند رسمی اجاره. آخه تا بحال کجا دیده شده که برای اجاره یک اتاق اجاره نامه ی رسمی تنطیم کنند. به فرض که همچو چیزی باشه. باید کسی باشه که دسته چک داشته باشد یا خانواده شهید باشد یا حساب داشته باشه که ما هیچ کدامش را نداریم. بنا بر این باز این مسائل به ما مربوط نیست . چند وقتی بود که قلکی درست کرده بودم و هر پول خردی به دستم می رسید می ریختم توش برای خرج دوا درمان، که البته نوبتی باشه، یک بار من یک بار شوهرم یک بار دخترم. ده هزار تومان جمع کردیم که پول برق اومد و دادم به صاحبخانه. تازه قلک هم وضعش به این ترتیب بود که اگر یک نفر از قلکمان استفاده می کرد دیگه حق نداشت مریض بشود .
در همسایگی ما خانه ایست که سه خانوار توش زندگی می کنند. این خانه دو اتاق و یک هال دارد. در هر اتاقش زن و شوهر جوانی با یک فرزند زندگی می کند ولی در هال یک خانواده با شش بچه و جوان زندگی می کنند همگی هم از یک اشپزخانه و یک دستشویی که تو حیاط است استفاده می کنند. بیچاره مادر این خانواده به شدت ناراحتی اعصاب دارد و همین دیشب تشنج کرد و او را بردند بیمارستان و بستری اش کردند. چهار دختر و پسر جوان جایی می خوابند که  دو خانواده دیگر برای رفتن به دستشویی باید از روی سرشان بپرند. حالا شما انتظار دارید این دختر ها و پسرها این وضع را تحمل کنند؟ گاهی فکر می کنم هر آدمی احتیاج به یک جای دنجی دارد برای مسایل شخصی خودش. مثل لباس پوشیدن و دراز کشیدن و استراحت کردن. حتا حیوانات هم جایی برای خودشان دارند. این خانواده حتی به اندازه یک حیوان هم حق ندارد. همگی دچار انواع بیماری هستند. یعنی بهتر بگویم بیماری یک چیز شایع بین تمام خانواده های فقیر است .
با این اوصاف من امیدی به آینده ندارم همه اش فکر می کنم با گرسنگی و بیماری می میرم. خیلی نا امیدم و ناامیدیم نیز نابجا نیست. چون تا حالا هیچ ارگانی کاری برای ما انجام نداده تا من به چیز دیگه ای دلم خوش باشه. پول پیش خانه هم که تمام شد. مثل آن سه خانواده ای که ته همین خیابان چادر زده بودند و به زور جمعشان کردند تا چند وقت دیگر ما هم چادر می زنیم. بلاخره آدم سرپناه میخواهد کم کم یا باید در غار ها زندگی کنیم یا حلبی آباد ها ! *

 

نوشته های دیگر از علی طاهری